ماجرای 200 روز، روزه قضای آقا مهدی
اشعار واخباردرباره امام زمان
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
کجایند مردان بی ادعا... کجایند مردان بی ادعا...
درباره وبگاه

باسلام دراین وبلاگ سعی شده است از کتاب های معتبر احادیثی نقل شود که برای خواننده شیرین باشدواشعاری که گویای زمان حال است. امید هست که شما خواننده ی گرام از این وبلاگ لذت ببرید
نویسندگان وبگاه
آرشیو مطالب
لینک های مفید
دیگر امکانات

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 45
بازدید هفته : 332
بازدید ماه : 327
بازدید کل : 134089
تعداد مطالب : 133
تعداد نظرات : 1
تعداد آنلاین : 1



ماجرای 200 روز، روزه قضای آقا مهدی
نویسنده علی کیان در یک شنبه 11 آبان 1393 |

بین صحبت ها آقا مهدی گفت: قریب دویست روزه به خدا بدهکارم!» ما اول حرفش را جدی نگرفتیم. برایمان قابل باور نبود. آقا مهدی و این حرفا؟!
شهدای ایران:روایتی از فرمانده لشکر 17 علی ابن اب طالب (ع) شهید مهدی زین الدین از زبان حاج "علی ایرانی" برگرفته از کتاب «افلاکی خاکی» نوشته "علی بهشتی پور" و "محمد خامه یار"(نشر روح) روایت می شود:

...از سردشت می رفتیم سمت باختران. من و شهیدان زین الدین و محمد اشتری. آقا مهدی خودش پشت فرمان نشسته بود. از هر دری می گفتیم. بین صحبت ها آقا مهدی گفت:« قریب دویست روزه به خدا بدهکارم!» ما اول حرفش را جدی نگرفتیم. برایمان قابل باور نبود. آقا مهدی و این حرفا؟!

وقتی این را دید، گفت:«جدی می گویم، دویست تا روزه بدهکارم.» بعد توضیح داد:«شش سال تمام چون دائم در ماموریت بودم و نشد که ده روز یک جا بمانم، روزه هایم ماند!»

درست پنج روز بعد به لقای دوست شتافت. در آن زمان لشگر 17 در مهاباد مستقر بود. من این حرف توی ذهنم مانده بود که بعدا با برادر بزرگوار اسماعیل صادقی (مسوول ستاد لشکر) در میان گذاشتم.

آن روز برادر صادقی تمامی بچه های لشکر را جمع کرده بود. چند هزار نفری می شدیم؛ یک دریا بسیجی متلاطم. خبر را که دادند، صدای ضجه و زاری، همه میدان را پر کرد. اشک و آه به میدانداری معرکه ماتم ایستاد. دست های سوگوار بود که بر سر و سینه فرود آمد. دیگر کسی حال خود را نمی فهمید.

اسماعیل نیز پای انفجار بُغضی شگفت آور زانو زده بود و جانانه می گریست. جمعی به خاک غلتیده، به خود می پیچیدند. بعضی غریو حسین حسین شان عنان اختیار از کف فرشتگان نیز ربوده بود.

ساعتی در سوگ، پریشانی، بهت و ناباوری گذشت که صدای سوخته ای در میدان بال گشود. اسماعیل بود:«عزیزان! آقا مهدی به جوار محبوبش شتافت اما آن گونه که به یکی از دوستان گفت نزدیک به دویست روزه ی قضا بر ذمه دارد. اگر کسی مایل است این دین او را ادا کند، بسم الله! در همین جا اعلام آمادگی کند.»

یکباره تمام میدان به جنبش درآمد و فریاد «ما آماده ایم» در گنبد فیروزه فام فلک پیچید. در دلم گفتم:«عجب معامله ای، چند هزار روزه در مقابل دویست تا!»



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





طراحی و کدنویسی قالب های مذهبی : شهدای کازرون
Temlate By : 1100Shahid.ir
لینک دوستان ما
آخرین مطالب وبگاه
موضوعات وبگاه
پیوندهای روزانه
برچسب ها
طراح قالب
شهدای کازرون